تاريخچه زندگي
Home Page

Biography

Galery (1)

Galary (2)


ترك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي ------------- كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت



در غروبي پاييزي ؛ رقص برگهاي رنگين چنار پيري همراه با آهنگ دل انگيز و گوش نواز باد ملايم مرا به اندرون عالم هستي به سير وسفر برد . ناگه نيرويي مرموز را در دلم احساس كردم ؛ آن نيروي ناخود آگاه مرا متوجه توانايي چشم و دستم كرد . البته نصيحتهاي زيباي پدر چراغ هنر را برايم از قبل فروزان كرده بود.

در آن غروب زيبا ؛ ضمير ناخود آگاهم يكدفعه شعله ور گشت. تكه ذغالي كه روزي موجود زنده اي بود مشعل دستم و ورق پاك و سفيدي كه روزي برگي از درخت زنده اي بود همدم جانم گشت . با آن ذغال و آن ورق شروع به كشيدن عشق كردم . مدتي بعد احساس عجيبي به من دست داد و آن احساس عجيب رنگ هستي و طبيعت بود . بالاخره رنگ روغن هم قسمتي از جسم و جانم گشت و تصميم گرفتم طرح هر چيز را كه مي كشم به همراهش زندگي و روح به آن اضافه نمايم . هم اكنون قريب پانزده سال از آن فروغ بيدار كننده مي گذرد و من همچنان با عشق خو گرفتم .

عزيزان !

اثرهايي كه مورد بازديد شما قرار مي گيرد تمامم بدون حضور استاد صورت گرفته است . اللبته از اثرهاي بعضي از اساتيد الهام گرفته شده است ودر بعضي مواقع از نظرات بعضي از اساتيد استفاده شده و انتقادات و يا جذابيتهاي آنها توسط آن بزرگواران گوشزد گرديده و در جهت رفع اشكالات آنها اقدام گرديده است .

( م . شاه محمدي )

ايميل
IMC58@yahoo.com